سید احمدسید احمد، تا این لحظه: 17 سال و 4 ماه و 18 روز سن داره

دو تا مغز بادوم

دوستای عزیزم خوشحال میشم به وبلاگ دخترم سما سر بزنید 

من خاله جون احمدم و مامان سما

www.samayeasemani.niniweblog.com

می می نی

خسته ام حسابی خوابیدی کنارم و من امیدوار که خوابت ببرد و منم یه کم بخوابم برات کتاب می می نی را میخوانم   نفهمیدم کی خوابم برد اما بین خواب و بیداری چشمهام را که باز میکردم میدیدم کتاب را ورق میزنی و گوش هام صدای یه فرشته کوچولو را میشنید که داره با آهنگ خواندن من مثلا کتاب میخوانه ... ...
2 ارديبهشت 1393

اولین بوسه

امشب دراز کشیده بودم جلوی تلویزیون شما هم مشغول بازی و شیطونی بودی خیلی حواسم به کارهات نبود نگاهم به تلویزیون بود یک دفعه احساس کردم به من نزدیک میشی نگاهت نکردم باز اومدی کنارم خم شدی پیشانی ام را بوسیدی و خندیدی احساسم نوشتنی نیست... همین... اولین هایت را دوست دارم   دلم برای روزهای اولین هایت حسابی تنگ میشود ...
2 ارديبهشت 1393

قهرمان

چند دقیقه ای ازم دور شدی مشغول کارهام شدم اما... اما دلم به جا نبود انگار یه چیزی سر جاش نیست انگار یه چیزی کم دارم اولش نفهمیدم که چم شده ولی وقتی به خودم آمدم فهمیدم تو را نمیبینم و چشمهام ,دلم ,قلبم بهونه تو را میگیره فقط یک سالته عزیزم هنوز برام حرف نزدی هنوز برام تعریف نکردی کارهای کرده ات را و هنوز خیلی خیلی راه داری تا باز هم بیشتر دلم بهونه ات را بگیره   دیروز با خودم فکر کردم مادر شهید شدن کار هر کسی نیست یک قهرمان میخواهد ...
29 فروردين 1393

ممنونم خدا جون

وقتی نگاهت میکنم وقتی باهات بازی میکنم و به من میخندی کارهای کوچک و بچه گانه ات وقتی بهت میگم سگ ؛ گربه ؛ موش و ماهی و بقیه حیوانها چکار میکنن و تو با صدای نازک و دهان کوچکت برایم میگی وقتی 12 فروردین راه افتادی دنبال بچه ها و من ناباورانه قدم زدن با پاهای کوچکت را نگاه میکردم اصلا بودنت نشانه بودن یک خدای بزرگ است که  بزرگی اش را در جسم کوچک تو به ما هدیه داد دختر عزیزم   دوستت داریم سما آسمانی ما ...
20 فروردين 1393

باز هم عشق

چقدر زود گذشت.. این دو سال را میگم سال ٩٠ همین روزها بود که تصمیم گرفتم برای تولد سید احمد عزیز (خواهر زاده گلم)یه سوپرایز داشته باشم  و حاصلش شد این وبلاگ حالا از آن روزها دو سال گذشته و عزیز خاله کلاس اولی شده ...من قربون اون درس خوندنت برم و بزرگ شده حسابی و یه اتفاق دیگه این که خاله هم مامان شده عزیز خاله سید احمد جان این وبلاگ با یه دنیا عشق تقدیم به تو عزیزم و خوشحالم که به زودی خودت هم میتونی مطالبی که برات نوشتم را بخوانی هدیه ای پر از عشق از طرف خاله جون تقدیم به احمد گل پسری شریف     ...
13 آبان 1392

بدون عنوان

وقتی یه کوچولو داشته باشی که شبها تا صبح ده دفعه بیدار میشه وقتی یه کوچولو داشته باشی که نذاره حتی یه لقمه غذا بخوری وقتی به خاطر کوچولوت نتونی حتی  به کمترین کارهای خونت برسی وقتی توی روز وقت نکنی یه بارم توی آینه نگاه کنی . . . . . . . این میشه که وبلاگت سه ماه به روز نمیشه و اصلا حواست نیست ...
18 خرداد 1392