سید احمدسید احمد، تا این لحظه: 17 سال و 6 ماه سن داره

دو تا مغز بادوم

چقدر زود...

حرف‌های ما هنوز ناتمام .... تا نگاه می‌کنی : وقت رفتن است باز هم همان حکایت همیشگی! پیش از آن‌که با خبر شوی لحظه‌ی عزیمت تو ناگزیر می‌ شود آی ..... ای دریغ و حسرت همیشگی ناگهان چقدر زود دیر می‌شود!   ...
13 بهمن 1390

بارانم

وقتی باران میاد یاد خیلی چیزها میافتم یاد بچه گی هام وقتی که باران میامد و از مدرسه تا خانه میدویدم تا به برنامه کودک ساعت ٥ برسم  یاد خونه مامان انسی وقتی پشت در حیاط میایستادم و باران را تماشا میکردم یاد عصرهای زمستان که توی اتاق خانه مان میخوابیدم و کتاب میخواندم و باران را از پشت شیشه تماشا میکردم یاد قدم زدن ها زیر باران یاد فرشته ای که اسمش سارا بود و مثل بارانی بر زندگی ام بارید و رفت و ... و یاد مهربانی های خدا ...
12 بهمن 1390

بشتاب...

احمد عزيزم سلام قربون معصوميتت برم خاله؛ چه دوران زيبايي را طي ميكني عزيزكم تو تازه اول راهي براي زندگي كردن براي خوب بودن براي انسان بودن و ... و براي با خدا بودن براي رسيدن به عاقبت به خيري (به زبون خودمون يعني مردم پشت سرت بگن خدا پدرو مادرش را بيامرزه آدم خوبيه )بايد سخت تلاش كرد تلاش كرد و تلاش كرد با خوش گذراني و بي همتي نميشه عزيزم بايد هر شكست مقدمه باشه براي يك پيروزي پس بشتاب به سوي يك زندگي پر از تلاش و كوشش   ...
11 بهمن 1390

درخت نازنين

سلام احمد جان خوبي عزيزكم؟ منم خوبم خدا را شكر با درخت انجيرمون كه آشنايي داري امروز بعد از سالها هرسش كرديم ...قيافه اش شده مثل شير بي يال و دم و اشكم ... خلاصه طفلك حسابي از ابهت افتاده اصلا دلم نبود كه شاخ و برگش را بچينيم اما چون چند سال بود ديگه انجير درست و حسابي نداده بود و فقط هيكل گنده ميكرد مجبور شديم از الان دلم براي گنجشكها حسابي ميسوزه آخه طفلي ها هر روز صبح پاتوقشون درخت انجير حياط ما بود ...آهاي گنجشكها بازم از اين طرفها تشريف بياريد چند روز ديگه بهار ميشه و دوباره درخت ما پر از شاخ و برگ ميشه پس لطفا بازم به خونه ما سر بزنيد ...ما چشم انتظارتونيم ...
10 بهمن 1390

فرشته اي سياه

بالاخره امتحانام تمام شد سلام عزيزم ببخشيد يادم رفت اول سلام كنم بالاخره امتحانام تمام شد و من از اين ترم ديگه كلاسي ندارم كه هر روز دغدغه اش را داشته باشم چند روزه شروع كردم به كتاب هاي مختلف خواندن كه جالب ترين و تاثير گذارترينش كتابيه در مورد زندگي مالكوم ايكس رهبر مسلمانان سياهپوست آمريكا كه سالها از مرگش ميگذره مالكوم در كودكي پدرش را از دست داد(به طرز فجيعي كشته شد) مادرش به سختي 8 بچه را به دندان گرفت و بزرگ كرد تا سرانجام به خاطر سختي هايي كه كشيد ديوانه شدو راهي تيمارستان شد اگر ميخواهيد كه زندگي و عاقبت مالكوم را بدانيد تشريف ببريد ادامه مطلب بچه ها بين خانواده هاي مختلف تقسيم شدن و در اين ميان مالكو...
8 بهمن 1390

صورتی

سلام احمد جان خوبی عزیزم؟ پلنگ صورتی خوبه؟ وای خدا دیروز که خونتون بودم 3 بار کامل یک سی دی پلنگ صورتی را دیدم تازه اگر خوابت نمیبرد امکان داشت که تا ده بار هم برسه  فکر کنم تا یک دو ماهی از هر چی رنگ صورتی هست حالم بد بشه نمیدونم چرا خسته نمیشی عزیزم...     ...
4 بهمن 1390