سید احمدسید احمد، تا این لحظه: 17 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره

دو تا مغز بادوم

بارانم

1390/11/12 16:50
287 بازدید
اشتراک گذاری

وقتی باران میاد یاد خیلی چیزها میافتم

یاد بچه گی هام وقتی که باران میامد و از مدرسه تا خانه میدویدم تا به برنامه کودک ساعت ٥ برسم 

یاد خونه مامان انسی وقتی پشت در حیاط میایستادم و باران را تماشا میکردم

یاد عصرهای زمستان که توی اتاق خانه مان میخوابیدم و کتاب میخواندم و باران را از پشت شیشه تماشا میکردم

یاد قدم زدن ها زیر باران

یاد فرشته ای که اسمش سارا بود و مثل بارانی بر زندگی ام بارید و رفت

و ...

و یاد مهربانی های خدا

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

مامان نفس طلایی
12 بهمن 90 23:29
دوست خوبم یر بارون من و خیلی دعا کن دلم حسابی بارونیه
رادین
13 بهمن 90 16:04
متن زیبایی بود خاله راستی مرسی که تنهام نذاشتی
مامان جون احمد
14 بهمن 90 22:57
یادش بخیر ان روزها بهترین روزهای زندگی هر ادمی کودکی و معصومیتشه ..معصومیتی بدون تفکر بدون تفکر به اینکه ما کی هستیم چی هستیم برای چی هستیم و اینکه هر چی بهمون می گند بدون هیچ چون وچرایی می پذیریم زیباست زیبا