سید احمدسید احمد، تا این لحظه: 17 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره

دو تا مغز بادوم

روزهاي خوش

1390/10/1 18:56
207 بازدید
اشتراک گذاری

عزيزدل خاله سلام

كم كم داريم به امتحاناي پايان ترم نزديك ميشيم و خدا بخواهد من اين ترم فارغ التحصيل ميشم

اين يكي ، دو ترم آخر ديگه خسته شده بودم و دوست داشتم كه زودتر درسم تمام بشه اما الان هنوز تمام نشده دلم گرفته

دلم براي پشت ميز نشستن و درس گوش دادن تنگ ميشه

دلم براي امتحانا و استرسش تنگ ميشه

دلم براي بچه ها خيلي تنگ ميشه

دلم براي خنده ها و شوخي هامون تنگ ميشه

دلم براي سميه تنگ ميشه كه چقدر دوست داره بچه دار بشه

دلم براي اعظم تنگ ميشه كه با وجود مريضي و تب دايمي اش خنده از لباش نمي افته و هميشه هر جا هست آنجا را از نشاطش به هم ميريزه و بچه ها را حسابي ميخندانه.

دلم براي نازنين و تيكه هاي سر كلاسش تنگ ميشه

دلم براي معصومه و پشتكار و جديتش توي درسا و دلسوزي اش براي تك تك بچه ها تنگ ميشه.معصومه سر درس با هيچ كس شوخي نداشت

دلم براي الهه و آن نگاه هميشه آرامش تنگ ميشه

 (الهه برام مظهر كسيه كه وقتي بهش نگاه ميكني ياد خدا ميافتي‌ ، با وجود فوت پدرش ،بيماري سرطان مادرش ، تك دختر بودنش و اين كه برادرش خارج زندگي ميكنه اما اين اواخر كه مشكلاتش بيشتر شد درسش هم روز به روز بهتر از قبل شد تا جايي كه معدل ترم پيشش 20 شد)

دلم براي فاطمه و آن رفتن غم انگيزش تنگ ميشه

دلم براي مليحه و هميشه منتقد بودنش تنگ ميشه

دلم براي زهره و بيخيالي هاش تنگ ميشه

دلم براي آن يكي فاطمه و بازيگوشي هاش تنگ ميشه

دلم براي خانم رستگاري ، كه يك جورايي مامان كلاسها بود و بچه هاش هم سن ما بودن تنگ ميشه

دلم براي خيلي ها تنگ ميشه

براي استادهاي خوبي كه از جون و دل برامون مايه گذاشتن

و...

من با اين بچه ها بزرگ شدم بهترين سالهاي جوانيم را كنارشون گذراندم

با خنده هاشون خنديدم و با گريه هاشون گريه كردم

بعضي هاشون در حقم واقعا خواهري كردن

مثلا معصومه هر وقت من غيبت ميكردم آن قدر جوش من را ميخورد كه: دختر حذف ميشي

هميشه بهش ميگفتم فكر كنم تا من فارغ التحصيل بشم تو از غصه دق كني يا چندين بار كه مريض شدم و نتونستم سر كلاس ها برم برام هر كاري كرد تا از درسا عقب نيافتم

يا فاطمه كه وقتي يك ترم داشتم كامل حذف ميشدم آنقدر اين در و آن در زد تا مشكل من را حل كنه البته فاطمه در حقم خيلي خوبيهاي ديگر هم كرد.انشاالله هميشه خوش باشه توي زندگيش

اما الان يك جورايي دل همه گرفته ...

هر چند بعد هم ميتونيم هم را ببينيم اما اين دوران خوش ديگه گذشت

ما آدم ها موجوداتي عجيب هستيم تا وقتي يك نعمت را داريم دايم غر ميزنيم و ابراز ناراحتي ميكنيم

اما وقتي آن نعمت داره ازمون گرفته ميشه تازه ميفهميم كه اي داد بيداد...

بعد از اين سالهاي عمرم يك چيز را خوب فهميدم

وقتي برگردي و به عقب نگاه كني فقط روزهايي برات خيلي خوش بوده كه توش از عمرت خيلي خوب استفاده كردي و از آن روزت راضي بودي.شب كه سرت را روي بالش ميذاري و ميخوابي وجدانت حسابي آسوده است و بهترين خواب عمرت را ميكني آن روزهاي طلايي هميشه توي قلبت حك ميشه.

دوران تحصيل من هم اگر چه سخت بود اما يكي از بهترين دوران عمرم بود.

بهترين روزهاي عمرت روزهايي هستند كه به سختي آن روز كار كرده باشي ، حالا اگر ميتونستيم كه اين همه كارها را براي رضاي خدا ميكرديم چي ميشد...

روزهاي زندگيت هميشه خوش باشه و دايم در حال پيشرفت...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

علي خوشتيپ
1 دی 90 19:00
سلام خاله جون



مامان نفس طلایی
4 دی 90 10:59
عزیزم منم ترم 7 ام دل منم از نوشته ات گرفت که ترم بعد باید با همه ی خوبی های دانشگاه خداحافظی کنم اما به قول خودت اخراش واقعا نفس گیره
مامان پوريا پهلووون كوچولو
8 اسفند 90 0:19
سلام جانم نوشته هاتو خوندم يكم دلم گرفت وياد بچه هاي دبيرستان و دانشگاه افتادم چه دوراني داشتيم هاي روزگار بد كردار ديگه هيچ كدومشونو نديدم قدر اين دورانو بدونيد