الهه
هر وقت میدیدمت اولین چیزی که توی وجودت برام آرامش بخش بود آرامشت بود الهه جان
وقتی برای بار اول باهم صحبت کردیم و گفتی که بابات سالها پیش به رحمت خدا رفته واقعا تعجب کردم
مدتها بود که میدونستم مامان صبورت سرطان داره و همیشه احوال پرسش بودم اما سعی میکردم خیلی با سوالهام اذیتت نکنم و مرتب پیگیر نباشم آخه میدونستم برات صحبت کردن در این مورد خیلی سخته
الهه ما سالها باغم نبود پدر و مریضی مادر و تنهایی ساخت(آخه برادرهاش خارج از کشور زندگی میکنند و خواهر هم نداشت) اما از آرامش چهره اش ذره ای کم نشد
همیشه شاگرد اول دوره خودش بود
کنار درس خوندن و مراقبت ازمامان مریضش تافلش را هم گرفت
وقتی کنارت بود و باهاش حرف میزدی احساس میکردی با یک دریای آرام هم کلامی (عمیق و پهناور)
توی همه مسایل عاقلانه ترین و بهترین گزینه را الهه انتخاب میکرد
مدتی بود ازش خبر نداشتم و میترسیدم باهاش تماس بگیرم اما...
امروز که موبایلم را روشن کردم الهه برام پیام داد:
سلام.مامان صبورم جمعه شب به رحمت خدا رفت
وقتی بهش زنگ زدم تا تسلیت بگم واقعا نمیدونستم باید چی بگم اما خودش شروع کرد به حرف زدن و گریه کردن؛اما باز هم زود الهه همیشگی شد و همان آرامش و تشکر از همدردی من
حالم را نمیتونم براتون بگم اما برای حال دل الهه دعا کنید.