سید احمدسید احمد، تا این لحظه: 17 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره

دو تا مغز بادوم

بازم سلام

سلام عزيز دلم اين چند روز حسابي سرما خورده بودم و افتاده بودم قبلش هم با هم ديگر به مجالس عزاداري امام حسين (ع)ميرفتيم و نتونستم برايت بنويسم انشاالله از اين به بعد منظم تر مينويسم البته اگر امتحاناي پايان ترم بذارند مواظب خودت باش سرما نخوري گل پسر راستي عزاداري هات قبول باشه عزييييييييييييييزم
21 آذر 1390

ستاره باشیم

  سلام عزیز خاله امروز که دارم برات مینویسم جلوم نشستی و داری صبحانه میخوری ،نوش جانت عزیزم خوب راستش امروز میخوام راجع به ... بذار از اولش شروع کنم،از آفرینش آدم ها میلیادرها ساله که آدم ها روی زمینند به نظرت تا به حال چقدر آدم این جا زندگی کردند؟ یک میلیارد ؟ دو میلیارد؟ سه میلیارد؟ نه بابا برو بالا خیلی بیشتر از این حرفها حالا از این همه آدم اسم چند نفرشون در تاریخ مانده و ازشون به نیکی یاد میشه ؟ منم دقیق نمیدونم اما میدونم که آدمهایی روی زمین زندگی کردند که فقط به فکر خوشبختی خودشان نبودند بلکه آسایش و راحتی خودشون را فدای دیگران کردند نمونه نزدیکش شهیدهای جنگ خودمون که از زندگی لذت بخش خودشان گذشتند و آرامش...
8 آذر 1390

طوفان واژه ها

    با اشك هايش دفتر خود را نمور كرد ذهنش ز روضه هاي مجسم عبور كرد در خود تمام مرثيه ها را مرور كرد شاعر بساط سينه زدن را كه جور كرد احساس كرد از همه عالم جدا شده ست   در اوج روضه خوب دلش را كه غم گرفت وقتي كه ميز و دفتر و خودكار دم گرفت وقتش رسيده بود به دستش قلم گرفت مثل هميشه رخصتي از محتشم گرفت "باز اين چه شورش است كه در جان وا‍‍‍ژه هاست شاعر شكست خورده طوفان واژه هاست"   ميرفت سمت روضه ي يك شاه كم سپاه آيينه اي ز فرط عطش ميكشيد آه انبوه ابرنيزه و شمشير بود وماه... شاعر رسيد به گودال قتلگاه فرياد زد كه چشم مرا پر ستاره كن "ماد...
6 آذر 1390

خوشبختي

    به نظرشما خوشبختي چيست؟ شايد خوشبختي گرفتن دست پيرزني است براي رد شدن از خيابان يا شايد خوشبختي نگاه كردن به صورت مهربان پدري است كه جواني اش را برايت گذاشته تا بالندگي ات را ببيند شايد خوشبختي در آغوش كشيدن كودكي است كه دوستش داري يا شايد لبخند تو به همسرت،وقتي خسته از سركار مي آيد وپاكت ميوه اي در دست دارد خوشبختي شايد همين امروز توست اينكه كساني را داري كه قلبشان براي تو ميتپد خوشبختي شايد نگاه نگران مادرت باشد                              &n...
4 آذر 1390

بهانه

از باغ می‌برند چراغانی‌ات کنند تا کاج جشنهای زمستانی‌ات کنند پوشانده‌اند «صبح» تو را «ابرهای تار» تنها به این بهانه که بارانی‌ات کنند یوسف! به این رها شدن از چاه دل مبند این بار می‌برند که زندانی‌ات کنند ای گل گمان مکن به شب جشن می‌روی شاید به خاک مرده‌ای ارزانی‌ات کنند یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست از نقطه‌ای بترس که شیطانی‌ات کنند آب طلب نکرده همیشه مراد نیست گاهی بهانه‌ای است که قربانی‌ات کنند فاضل نظري ...
3 آذر 1390

بهشت كجاست؟

احمد عزيزم سلام يك سوال...به نظرت چرا ميگن بهشت زير پاي مادرانه خوب راستش را بخواي منم همه علت هاش را نميدونم اما بعضي از علت هايي را كه ديدم ميتونم برات بگم حالا از كجا شروع كنيم آهان يك فكر بكر از مامانم شما شروع كنيم چطوره؟ پس بيا بريم به چند سال پيش كه شما تازه از بهشت آمده بودي توي دل مامانم(احمد ما به مامانش ميگه مامانم) آن روزهاي اول مامانم حال زاري داشت و فشارش مي افتاد و ميرفت زير سرم كم كم كه توي دلش بزرگتر ميشدي ويار شديدي گرفت و طفلك نميتونست درست و حسابي چيزي بخوره البته اين ويار و گلاب به روتون _به هم خوردن حالش_تا روزاي آخر ادامه داشت و حسابي اذيتش كرد بعد از آن هم كه آقا تصميم گرفتند كه زود به...
2 آذر 1390