سید احمدسید احمد، تا این لحظه: 17 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره

دو تا مغز بادوم

پت و مت

    سلام احمد عزيزم بچه كه بودم خيلي اين دو تا شخصيت كارتوني را دوست داشتم الانم دوستشون دارم وقتي خيلي كارهام زياده مثلا امتحان دارم ، غذا نپختم و... آن وقته كه جاي پت و مت خيلي خاليه       ...
18 دی 1390

امتحانا...

سلام عزيز خاله يك هفته است كه اينجا نيومدم ، البته آمدم اما حال مطلب گذاشتن نداشتم امروز و ديروز و 4شنبه نفس گيرترين امتحانها را دادم يك هفته است مشغولم خوب نخوابيدم ؛ خوب نخوردم ،اما الان خيلي خوشحالم چون امتحانهام را خيلي خوب دادم البته همش اين يك هفته نبود كل ترم زحمت كشيدم ديشب خواب مامانم را ميديدم و ... خواب بانمكي بود وقتي صبح بهش اس ام اس دادم ، جواب داد كار و زندگي نداري همش خواب من را ميبيني جواب دادم چرا كار و زندگي دارم اما... خوبم فقط خسته ام خيلي خسته... ...
18 دی 1390

خاطرات ترم گذشته

در طول ترم               سه روز مانده به امتحان         دو روز مانده به امتحان         شب امتحان          يك ساعت مانده به امتحان        سر جلسه امتحان       هنگام خروچ از جلسه        يك هفته بعد از امتحان   ...
11 دی 1390

up

سلام احمد جان فکر کنم بیشتر از ٢٠٠ بار فیلم up را ديده باشي و تازه به منم سفارش ميكردي كه حتما ببينم براي اينكه روزهاي زيباي كودكيت و علاقه مندي هات را در آينده اي نه چندان دور به ياد بياري برات عكسهاي زير را ميذارم       ...
7 دی 1390

دایناسورها

سلام احمد جان خوبی خاله جون؟مامانم و بابا جان چطورن؟ احوال حیواناتت چطوره؟فیلها ، خرسها ، گاو و گوسفندها ، و... راستی دایناسورهات خوبن ؟آن دایناسور بزرگه که دوباره بقیه را اذیت نکرده؟ امروز برات عکس یک دایناسور خیلی وشتشناک (وحشتناک ) را میذارم دوست دارم عزیز دلم   ...
6 دی 1390

اشتباهي

سلام عزيز دلم خوبي بلاي خاله؟ امروز برام يك اتفاق جالب افتاد مدتها بود خانمي كه به نسبت ماها سن و سال داره (تقريبا 40 ساله)و من يك ترم باهاش كلاس داشتم توي راهرو من را كه ميديد خيلي تحويل ميگرفت و احوال پرسي ميكردو ... خلاصه منم پيش خودم فكر ميكردم چقدر من آدم دوست داشتني هستم اين خانم از بين همه بچه ها من را دوست داره و برام ابراز احساسات ميكنه امروز بعد از كلاسم توي راهرو نشسته بودم و منتظر دوستم بودم كه ديدم اين بنده خدا از دور داره برام سر تكان ميده منم به احترام بزرگتر بودنشون بلند شدم و رفتم پيششون و دست دادم و احوالپرسي كردم و ايشون هم طبق معمول احوال مامان اينها را پرسيدن (من هميشه فكر ميكردم اين بنده خدا عادتشه ...
5 دی 1390

روزهاي خوش

عزيزدل خاله سلام كم كم داريم به امتحاناي پايان ترم نزديك ميشيم و خدا بخواهد من اين ترم فارغ التحصيل ميشم اين يكي ، دو ترم آخر ديگه خسته شده بودم و دوست داشتم كه زودتر درسم تمام بشه اما الان هنوز تمام نشده دلم گرفته دلم براي پشت ميز نشستن و درس گوش دادن تنگ ميشه دلم براي امتحانا و استرسش تنگ ميشه دلم براي بچه ها خيلي تنگ ميشه دلم براي خنده ها و شوخي هامون تنگ ميشه دلم براي سميه تنگ ميشه كه چقدر دوست داره بچه دار بشه دلم براي اعظم تنگ ميشه كه با وجود مريضي و تب دايمي اش خنده از لباش نمي افته و هميشه هر جا هست آنجا را از نشاطش به هم ميريزه و بچه ها را حسابي ميخندانه. دلم براي نازنين و تيكه هاي سر كلاسش تنگ م...
1 دی 1390