سید احمدسید احمد، تا این لحظه: 17 سال و 6 ماه و 1 روز سن داره

دو تا مغز بادوم

بهار من

بهار که میاد یاد تو زنده تر میشه بهار من بهار با همه سبزی هاش برای من یادآور زمستان سردی است که تجربه اش کردم بهارم ...همراه جوانه زدن درختان در طبیعت یاد مهربانی ها و خوبی هایت جوانه تازه ای در دلم میزند شاید جسم مهربانت ١١ سال است که با ما نیست اما یاد مهربانی هایت همیشه و هر روز با ماست دوستت دارم بهار من ...
26 فروردين 1391

مهربان من

چند وقتي ميشد دلم هواي مشهد و زيارت كرده بود اما برنامه هامون براي رفتن جور نميشد روز 2 شنبه صبح بود كه دلم حسابي باراني بود و ... نشسته بودم پيش خودم حساب كتاب ميكردم كه كي سرمون خلوت ميشه و ميتونيم بريم مشهد هنوز چند ساعت نگذشته بود كه يك سفر مشهد برامون جور شد بااينكه خيلي كار داشتيم همان 2 شنبه شب راهي شديم و  زديم زير همه كارها... ممنونم امام رضا امام رئوف و مهربان من كه چه زود نداي دلم را اجابت كردي من تازه از بهشت برگشتم جاتون خالي... ...
13 اسفند 1390

پرستوهاي مهاجر

چند روز پيش كه رفته بودم بيرون يك لكه سياه توي آسمان نظرم را به خودش جلب كرد ، نزديكتر كه شدند فهميدم يك دسته پرستوي مهاجرند كه خيلي منظم و قشنگ در حال پروازند... دسته پرستوها آنقدر بزرگ بود كه تهش معلوم نبود... ياد چند سال پيش افتادم كه براي زيارت رفته بوديم مشهد يك دسته بزرگ پرستوي مهاجر اومدند و دور حرم پرواز كردند بعدش هم روي درختهاي اطراف حرم نشستند و مرتب سرو صدا ميكردند صحنه آنقدر جالب بود كه همه آدمهاي توي خيابان محو تماشا شده بودن حتي بعضي از ماشينها هم مياستادن و تماشا ميكردند شايد پرستوها ميخواستند اول سلامي به امام مهربانمان بدهند و بعد ادامه سفر... آن دقايق آنقدر حس خوبي داشتم كه هر وقت ياد آن روز مي...
7 اسفند 1390

عبادت...

چند روز پيش حديثي از پيامبر عزيزمان شنيدم كه خيلي رويم تاثير گذاشت از آنروز كار كردنم توي خونه خيلي فرق كرده و واقعا هر كاري انجام ميدم با نشاطه و... خوب اول حديث را بگم بعد بقيه اش را تعريف كنم پيامبر عزيزمون ميفرمايند: زني كه با دو دستش گندم را آسياب ميكنه به ازاي هر دانه گندم كه آسياب ميشود خداوند براي او حسنه اي مينويسد خوب مصداقش توي زندگي الان ما همين برنج پاك كردن و هزار ويك جور كار ديگه كه توي خانه ميكنيم اگر كارهاي خانه را از اين نظر نگاه كنيم كه مثلا با غذا پختنمون يك گام به خدا نزديك شديم و كار خوبي انجام داديم چقدر توي روحيه مون اثر ميذاره و بهتر انجامش ميديم حالا منم همين جور شدم و از صبح با نشاطم بر...
2 اسفند 1390

خدا جون...

هر روز صبح که از خواب بلند میشم آنقدر کار سرم ریخته که فکرش را هم نمیکنم که یک روز از عمرم کم شد اما واقعا امروز هم یک روز از عمر من کم شد؟ خدا جون به خاطر همه کارهایی که دوست داشتی انجامشون بدم و من کوتاهی کردم معذرت میخوام خدا جون دوست دارم همین...
25 بهمن 1390

گل پسر

عزیزم این عکس مربوط به روزیه که با بابایی رفته بودیم خرید و شما مرتب می گفتی وای آفتاب اذیتم می کنه من یدون عینک دودی نمی تونم هیچ جایی را ببینم و عینک من راازم گرفته بودی( ای کنک(کلک))  ...
22 بهمن 1390

یه ناقلا

فکر کنم تازه میتونستی کامل حرف بزنی ٢سال و نیمت بود ...یک روز صبح که از خواب بلند شدی شروع کردی به الکی سرفه کردن و گریه کردن مامانم که حسابی خوابش میامد بهت گفت بخواب خوب میشی... اما امان از تو که از اول هم بلا بودی در حد تیم ملی وقتی دیدی کلکت برای بیدار شدن مامانم نگرفت شروع کردی به گریه کردن و گفتن این که من مریضم من را ببرید پیش آقای دتکر(دکتر) وای چقدر آن روز از دستت خندیدم ناقلا... دوست دارم عزیزم... ...
19 بهمن 1390