سید احمدسید احمد، تا این لحظه: 17 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره

دو تا مغز بادوم

نعمت سلامتي

1390/8/29 13:00
194 بازدید
اشتراک گذاری

سلام احمد جان امروز ميخواستم يك مطلب مهم را براي خودت و خودم يادآوري كنم

ديروز كه داشتم ميرفتم كلاس توي راهرو يكي از دوستام را ديدم كه خيلي دختر (البته مامان 2 تا بچه است) پر جنب و جوش و  سر حالي بود اما ديروز كه ديدمش خيلي آرام و ساكت بود تعجب كردم چون تا حالا هيچ وقت اين جوري نديده بودمش

با اين كه ما با هم 4 واحد بيشتر كلاس نداشتيم اما هر وقت من را ميديد با مهرباني و شور و حرارت به سمتم ميآمد و حسابي با انر‍ژي زيادي كه داشت من را هم به وجد مي آورد حتي اگر من آن روز خيلي حال و حوصله نداشتم

اينها را گفتم تا بدوني ديروز كه بي حال ديدمش خيلي تعجب كردم آخه سابقه نداشت

 هميشه خدا داشت با يكي گل ميگفت و گل ميشنيد و ميخنديد

رفتم پيشش سلام كردم و به زور جواب سلامم را داد معلوم بود اصلا حال و حوصله حرف زدن را نداره و اين تعجب من را بيشتر كرد

خلاصه بعد از كلي احوال پرسي گفت كه چند روز كلاس نيومده و از درسها عقب افتاده و حوصله درس خواندن را نداره

ديگه داشتم حسابي شاخ در ميآوردم آخه اين بنده خدا خيلي عشقه درس بود و تا به حال اين جملات را ازش نشنيده بودم

گفتم بلا دوره انشاالله مشكلي پيش آمده كه خنده تلخي كرد و گفت كه بيمارستان بستري بودم

من از همه جا بيخبر هم گفتم شايد يك ني ني ناخواسته داره

گفتم ناقلا خبري دوباره

كه با غم زيادي نگاهم كردو گفت نه

چند ماه پيش سردرد هاي بدي گرفته و بعد از دكتر رفتن و بيمارستان بستري شدن مشخص شده يك لخته خون توي سرش است و از طرفي ديگر چشم هايش روز به روز كم بيناتر شده و هر چه چشم پزشكي رفته گفتند چشم هايت سالم سالمه و بعد از كلي بررسي مشخص شده كه عصب چشم هايش از درون داره ميسوزه و نابود ميشه و هر لحظه امكان كور شدنش هست

با حسرتي وصف نشدني گفت من 2 تا بچه دارم اگر بزرگ شدنشان را نبينم اگر ديگه نبينمشون چي كار كنم

گفت اين روزها هم به اصرار همسرم به كلاس ميام تا توي خانه فكر و خيال نكنم آخه آنقدر گريه كردم كه ديگه صدام در نميومد

البته آخرش هم كه ديد من خيلي وا رفتم و ناراحت شدم ازم عذر خواهي كرد كه ناراحتم كرده و درباره سعي كرد همان آدم پر انرژي باشه اما با غم توي چشمهاش ديگه مثل قبل نميشد

ديروز كه خداحافظي كرد و رفت با خودم ميگفتم ما آدم ها بعضي وقت ها براي چه مسايل كم اهميتي ناشكري ميكنيم و نميدانيم كه همين كه صبح چشم هامون را باز ميكنيم و دنيا را ميبينيم چه نعمت بزرگي است

تازه اين يكي از نعمت هاي خدا هست و اگر خوب نگاه كنيم ميلياردها نعمت ديگه خداي مهربان را بهتر ميبينيم

خداي مهربان به خاطر همه ناشكري هامون ما را ببخش و نعمت سلامتي را از ما نگير

روي ماهت را ميبوسم خداي خوبممممممممممممممم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

مامانم
29 آبان 90 21:35
سلام خاله جون واقعا نعمتی بزرگتر از سلامتی وجود نداره ما ادمها تا وقتی سالمیم قدر سلامتی را نمی دونیم و ازش استفاده کنیم روزهامون را بی برنامه میگدرونیم غافل از اینکه ......الان که سالمیم هیچ کاری نداریم اما وقتی بیمار میشیم یاد هزاران برنامه ای می افتیم که اگه سالم بودیم دوست داشتیم انجام بدیم...خداوند این نعمت بزرگ را به همه ما ببخشه مخصوصا به دوست گل شما


ممنونم خدا به همه مريض ها سلامتي عطا كند انشاالله