الهه
هر وقت میدیدمت اولین چیزی که توی وجودت برام آرامش بخش بود آرامشت بود الهه جان وقتی برای بار اول باهم صحبت کردیم و گفتی که بابات سالها پیش به رحمت خدا رفته واقعا تعجب کردم مدتها بود که میدونستم مامان صبورت سرطان داره و همیشه احوال پرسش بودم اما سعی میکردم خیلی با سوالهام اذیتت نکنم و مرتب پیگیر نباشم آخه میدونستم برات صحبت کردن در این مورد خیلی سخته الهه ما سالها باغم نبود پدر و مریضی مادر و تنهایی ساخت(آخه برادرهاش خارج از کشور زندگی میکنند و خواهر هم نداشت) اما از آرامش چهره اش ذره ای کم نشد همیشه شاگرد اول دوره خودش بود کنار درس خوندن و مراقبت ازمامان مریضش تافلش را هم گرفت وقتی کنارت بود و باهاش حرف میزدی ...
نویسنده :
مامان سما و خاله جون احمد
11:11