سید احمدسید احمد، تا این لحظه: 17 سال و 6 ماه سن داره

دو تا مغز بادوم

الهه

هر وقت میدیدمت اولین چیزی که توی وجودت برام آرامش بخش بود آرامشت بود الهه جان وقتی برای بار اول باهم صحبت کردیم و گفتی که بابات سالها پیش به رحمت خدا رفته واقعا تعجب کردم مدتها بود که میدونستم مامان صبورت سرطان داره و همیشه احوال پرسش بودم اما سعی میکردم خیلی با سوالهام اذیتت نکنم  و مرتب پیگیر نباشم آخه میدونستم برات صحبت کردن در این مورد خیلی سخته الهه ما سالها باغم نبود پدر و مریضی مادر و تنهایی ساخت(آخه برادرهاش خارج از کشور زندگی میکنند و خواهر هم نداشت) اما از آرامش چهره اش ذره ای کم نشد همیشه شاگرد اول دوره خودش بود کنار درس خوندن و مراقبت ازمامان مریضش تافلش را هم گرفت وقتی کنارت بود و باهاش حرف میزدی ...
21 آبان 1391

عیدت مبارک

سلام عزیزم سلام سید کوچولوی خاله عیدت مبارک احمد جون چقدر ذوق داره که یه خواهر زاده کوچولوی سید داشته باشی و این روز بزرگ را بهش تبریک بگی عیدتتتتتتتتتتتتتتتتتتت مبارک عزیز دلم
14 آبان 1391

شکر

نمیدونم چرا هر وقت میشینیم به فکر کردن همش بدیهای زندگی میاد تو ذهنمون نمیدونم چرا فکر نمیکنیم به خوبی هایی که دور و بر ماست به سلامتی به آدم های مهربانی که همیشه کنارمون هستند و همیشه دوستمون دارن فکر نمیکنیم به داشته هامون به پدر و مادرامون گلمون به همسرای عزیزمون به کسایی که شاید ته دلت ازشون دلخور باشی اما اگر برات مشکلی پیش بیاد حتما پشتتن به خدای مهربانی که همیشه همیشه همراهته و هیچ وقت تنهات نمیذاره به امنیت و آرامشمون به داشته های معنویمون به ته دلمون که محبت خدا توشه و ائمه به مشهدی که داریم و به آرامش کنار امام رضا به... دیگه بقیه اش را باید هر کی برای خودش فکر کنه بهت...
17 مهر 1391

در انتظارت...

دلم شکسته و جانم هنوز چشم به راهت شبی سیاهم و در آرزوی طلعت ماهت   در انتظار تو چشمم سپید گشت و غمی نیست اگر قبول تو افتد فدای چشم سیاهت   ز گرد راه برون آ که پیر ذست به دیوار به اشک و آه یتیمان دویده بر سر راهت   در انتظار تو میمیرم و در این دم آخر دلم خوش است که در خواب دیدم به خواب گاهت   کنون که میدمد از مغرب آفتاب نیابت چه کوههای سلاطین که میشود پر کاهت   تویی که پشت و پناه جهادیان خدایی سر جهاد تویی و خداست پشت و پناهت شعر استاد شهریار ...
13 مهر 1391