سید احمدسید احمد، تا این لحظه: 17 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره

دو تا مغز بادوم

آن روزها...

این روزها که گذشت ... یاد قدیم میافتم وقتی بچه بودم آن روزا همه چیز خیلی ساده تر و قشنگ تر بود روابط آدمها با هم صادقانه بود برای هم کلاس نمیذاشتن همه هم را دوست داشتن زندگیها بهتر بود ... آن روزا که گذشت خدا بیشتر توی دلها بود کسی بی حجاب و بد حجاب نبود... آن روزها که گذشت فرشته ها هنوز از پیشمون نرفته بودن... ...
11 ارديبهشت 1391

گل اردیبهشت

اردی بهشت ماه خیلی قشنگیه احمد جون توش گلها باز میشن درختا سبز میشن هوا خوب و بهشتیه همه چیز در حد نهایت عالیه و... مامان نازنینت گل اردیبهشتی خانواده ماست تولدت مبارک خواهر عزیزم   ...
2 ارديبهشت 1391

همه چی عالیه

این روزها هوا عالیییییییه درختا تند تند قد میکشند و..... همه چیز خیلی قشنگه هر وقت به درختها گلها سبزه ها نگاه میکنم یاد بهشت میافتم خیلی این هوا را دوست دارم... خیلی خیلی...
30 فروردين 1391

بهار من

بهار که میاد یاد تو زنده تر میشه بهار من بهار با همه سبزی هاش برای من یادآور زمستان سردی است که تجربه اش کردم بهارم ...همراه جوانه زدن درختان در طبیعت یاد مهربانی ها و خوبی هایت جوانه تازه ای در دلم میزند شاید جسم مهربانت ١١ سال است که با ما نیست اما یاد مهربانی هایت همیشه و هر روز با ماست دوستت دارم بهار من ...
26 فروردين 1391

مهربان من

چند وقتي ميشد دلم هواي مشهد و زيارت كرده بود اما برنامه هامون براي رفتن جور نميشد روز 2 شنبه صبح بود كه دلم حسابي باراني بود و ... نشسته بودم پيش خودم حساب كتاب ميكردم كه كي سرمون خلوت ميشه و ميتونيم بريم مشهد هنوز چند ساعت نگذشته بود كه يك سفر مشهد برامون جور شد بااينكه خيلي كار داشتيم همان 2 شنبه شب راهي شديم و  زديم زير همه كارها... ممنونم امام رضا امام رئوف و مهربان من كه چه زود نداي دلم را اجابت كردي من تازه از بهشت برگشتم جاتون خالي... ...
13 اسفند 1390

پرستوهاي مهاجر

چند روز پيش كه رفته بودم بيرون يك لكه سياه توي آسمان نظرم را به خودش جلب كرد ، نزديكتر كه شدند فهميدم يك دسته پرستوي مهاجرند كه خيلي منظم و قشنگ در حال پروازند... دسته پرستوها آنقدر بزرگ بود كه تهش معلوم نبود... ياد چند سال پيش افتادم كه براي زيارت رفته بوديم مشهد يك دسته بزرگ پرستوي مهاجر اومدند و دور حرم پرواز كردند بعدش هم روي درختهاي اطراف حرم نشستند و مرتب سرو صدا ميكردند صحنه آنقدر جالب بود كه همه آدمهاي توي خيابان محو تماشا شده بودن حتي بعضي از ماشينها هم مياستادن و تماشا ميكردند شايد پرستوها ميخواستند اول سلامي به امام مهربانمان بدهند و بعد ادامه سفر... آن دقايق آنقدر حس خوبي داشتم كه هر وقت ياد آن روز مي...
7 اسفند 1390

عبادت...

چند روز پيش حديثي از پيامبر عزيزمان شنيدم كه خيلي رويم تاثير گذاشت از آنروز كار كردنم توي خونه خيلي فرق كرده و واقعا هر كاري انجام ميدم با نشاطه و... خوب اول حديث را بگم بعد بقيه اش را تعريف كنم پيامبر عزيزمون ميفرمايند: زني كه با دو دستش گندم را آسياب ميكنه به ازاي هر دانه گندم كه آسياب ميشود خداوند براي او حسنه اي مينويسد خوب مصداقش توي زندگي الان ما همين برنج پاك كردن و هزار ويك جور كار ديگه كه توي خانه ميكنيم اگر كارهاي خانه را از اين نظر نگاه كنيم كه مثلا با غذا پختنمون يك گام به خدا نزديك شديم و كار خوبي انجام داديم چقدر توي روحيه مون اثر ميذاره و بهتر انجامش ميديم حالا منم همين جور شدم و از صبح با نشاطم بر...
2 اسفند 1390

خدا جون...

هر روز صبح که از خواب بلند میشم آنقدر کار سرم ریخته که فکرش را هم نمیکنم که یک روز از عمرم کم شد اما واقعا امروز هم یک روز از عمر من کم شد؟ خدا جون به خاطر همه کارهایی که دوست داشتی انجامشون بدم و من کوتاهی کردم معذرت میخوام خدا جون دوست دارم همین...
25 بهمن 1390